حکایت فرشته مرگ و زن میانسال!

خانم میانسالی سکته قلبی میکنه و اونو می برند به بیماستان…


زن که حالش بسیار بد شده بوده و داشته مرگ رو عملا جلوی چشمانش می دید فکر کرد که دیگه کارش تمامه اما بیکباره یک فرشته رو میبینه و ازش میپرسه: من کی میمیرم؟ فرشته: چهل سال و شش ماه و دوازده روز دیگه…!


خلاصه زن رو عمل میکنند و خوب می شه و از مرگ نجات پیدا میکنه…! زن که حالا به زندگی امیدوار شده بوده، تصمیم میگیره که بینی خودشو عمل کنه! پس از اون عمل لیپوساکشن انجام میده! و چند عمل زیبایی و غیره نیز انجام میده! حتی ابروهاش رو هم عمل میکنه…!


وقتی زن از بیماستان مرخص میشه و قصد عبور از خیابان رو داشته با یک آمبلانس تصادف میکنه و درجا کشته میشه…! همینطور که روحش داشته از جسمش خارج می شده فرشته رو میبینه! و بهش میگه: تو که گفتی من چهل سال دیگه زنده هستم؟! پس چرا منو از جلوی آمبولانس نکشیدی کنار؟!


فرشته پاسخ داد: ببخشید! وقتی داشتی از خیابون رد می شدی نشناختمت!!!


منبع: آزاد برداشت






نصب ویندوز :


 يك نفر در و پنجره ساز بوده، ميره خواستگاري، ازش ميبرسن: چكاره‌اي؟


ميگه: ويندوز نصب مي‌كنم.