پانل تبليغاتي 2

اولين مصاحبه غير رسمي رو انجام داده ايم،البته نه به زرنگي بازجو  گزارشگر 20:30 صدا و سيما كه از خائنين اصلاح شده(در شرف اصلاح ) اعتراف علني  گزارش تهيه مي كردند ،نه به اندازه اون  خبرنگاري كه  از زير زبون پسر كروبي حرف كشيد ،ماهر بوديم ،خلاصه يه مصاحبه ناشيانه انجام داديم با يكي از مسئولين بنگاه تبليغاتي سخن،در خصوص تابلو هاي جديد تبليغاتي كه در سطح شهر كاشتند .



الان يادم اومد اولش بعد سلام عليك بايد مي پرسيدم : ميشه خودتون رو معرفي كنيد؟

حالا به نظرم زياد هم مهم نيست،اصل قضيه اين بود كه چرا وقتي جنس وطني به ارزوني همه جا هست، چرا بايد دست به دامن استكبار بشيم ،ملاحظه كنيد چهار تيكه لوله رو به اسم داربست بهم پيچ مي كنند ،  (بماند ،در كوي ولي عصر فلكه بزرگ از دست كسبه سرتق ،شهرداري مجبور شد داربستها رو جوشكاري كنه)يه تيكه سفره هم مي كشند روش و بله هرچي دلت ميخواهد تبليغ كن روش ،از دشمن پنهان شهر تبريز " اريه گزاردان" يا دستهای کوچک دعا يا ....بقول اون مجري سبيلوي ،خپله ،دلقك بيسواد  : ساده زيبا  اير.... .

زحمت كشيده تعداد 150 عدد تابلو في 5000 دلار رايج آمريكا ،از كشور دوست و بردار تركيه(كه نه نفت دارد و نه انرژي هسته ايي)  اين تابلوهاي شيك و ضد گلوله را وارد كرد ه اند،پس از اخذ مجوزهاي لازم از شهردار محترم شهرمان (آن شير جبهبه و جنگ ديروز،آن مدير و مدبر امروز ) شروع به نصب و اجاره تابلو ها با تبليغات في هرتابلو(بصورت دو طرفه )  از قرار ماهي 350.000 تومان (سه ميليون پانصد هزار ريال) مي نمايند كه پس از پنج سال ،كلهم به شهرداري تحويل خواهند شد،به هنگام نصب 40 عدد تابلو در آبرساني (منطقه 2 شهرداري) در تابلو هشتم عوامل سد معبر شهرداري منطقه 2 طي يك واكنش سريع به مواضع  دشمن يورش  با جراثقيل اون هشت تا رو از بيخ و بن  كنده و مانع از نصب مابقي مي شوند.

و در مقابل ارائه  چقدر سند و مدرك كه از شهردار بزرگ  مجوز داريم ،فرموده اند اون مجوز براي خودشون ،نميشه بايد از ما مجوز مي گرفتيد.

عزيز  "سخن" مي گفتند كه از شهرداري اصفهان دعوتنامه داريم كه زود پاشيد يباين اينجا،هتل خورد خوراك كارگرتون با ما زود بياييد واسه ما هم نصب كنيد ،عوارض ده سالش هم مال خودتون!

ضمنا اين تابلو ها پس از اخذ مجوز هاي لازم با اتصال به شبكه برق شهري نورفشاني هم خواهند كرد.

 






1 نظرات:

حفره گفت...

تو نمره بیست رو گرفتی مهندس ... شاید یکی از این روزها بیام به دیدنت ...

ارسال یک نظر