سرزميني بود دور افتاده و ساكنان آن مردم ساده دل ،بي سوادي كه حتی برج هم نداشتند چه برسد به توريست .سرمايه گذاري زمين خوار از ساده لوحي آنان استفاده كرده و بر آنان به نوعي حكومت مي كرد. برحسب اتفاق گذر يك معلم به آن سرزمين افتاد و متوجه دغلكاري هاي سرمايه دار شد و او را نصيحت كرد كه از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا مي كند. اما مرد سرمايه دار نپذيرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم از فريبكاري هاي سرمايه دار زمين خوار سخن گفت و نسبت به حقه هاي او هشدار داد. بعد از كلي مشاجره بين معلم و سرمايه دار قرار بر اين شد كه فردا معلم و سرمايه دار مسابقه بدهند تا معلوم شود كداميك باسواد و كداميك بي سواد هستند. در روز موعود همه مردم گرد آمده بودند تا ببينند آخر كار، چه مي شود.
سرمايه دار به معلم گفت: بنويس «مار» ،معلم نوشت: "مار " ،
نوبت شياد كه رسيد شكل مار را روي خاك كشيد " " به مردم گفت: شما خود قضاوت كنيد كداميك از اينها مار است؟
مردم كه سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شكل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا مي توانستند او را كتك زدند و از سرزمين شان بيرون راندند.
تفسیر حكايت : با خودتان !
در حاشيه :
قديمها سرمايه دار بد بود ،بد ،بد ،بد ولي الان قربان خاك پاي جواهر آساي سرمايه دار مي گرديم!
2 نظرات:
خدایش عقلش میرسیده .
درود بر تمامی سرمایه داران رذل...و نیز درود بر تو مخلص بی نوا...( آخه تو در این آشفته بازار مخلص کی هستی رفیق ؟ )
ارسال یک نظر