روزی مرد جوانی نزد شری راما کریشنا رفت و گفت: میخواهم همین الآن يك برج بسازم!!!
کریشنا گفت: قبل از آنکه برج بسازی باید بروی درس بخونی...
او آن مرد را به سر کلاس برد و گفت: بسیار خوب حالا درس بخوان.
بعد از زنگ اول آن مرد دید حوصله کلاس و درس خواندن ندارد و خواست از كلاس جيم شود.
ریشنا متوجه شد که آن شخص دیگر بیشتر از این نمیتواند در سر كلاس درس بنشيند و درس بخواند و در حالی که آن مرد جوان از درس هاي كه سر كلاس شنيده بود ،چيزي نفهميده بود کریشنا از او پرسید: وقتی در كلاس بودی به چه فکر میکردی؟ به مقاومت مصالح ،بتن ،كنترل پروژه ،علم ،دانش ،تخصص ؟
مرد پاسخ داد: نه به تنها چیزی که فکر میکردم اسم ، مقام و پول بود.
کریشنا گفت: درست است ،تو هرگز درس نخواهي خواند.
2 نظرات:
نتیجه اخلاقی: امروز با پول و وغیره می شود دکتر مهندس شد اما کریشتا نه!
هر چیزی تو این دنیا از دور دیدنی و جذابه. درس و برج هم همینطور. ولی وارد این مقولات که می شی می بینی واقعا خبری نیست!
ارسال یک نظر