روایت : روزي مردي رو به دربار خان زند مي آورد و با ناله و فرياد مي خواهد كه كريمخان را فورا ملاقات كند. سربازان مانع ورودش مي شوند.. خان زند در حال كشيدن قليان ناله و فرياد مردي را مي شنود و مي پرسد ماجرا چيست؟ پس از گزارش سربازان به خان خان بزرگوار زند دستور مي دهد كه مرد را به حضورش ببرند.مرد به حضور خان مي رسد. خان از وي مي پرسد كه چه شده مرد كه چنين ناله و فرياد مي كني؟ مرد با درشتي مي گويد همه امولم را دزد برده و الان هيچ در بساط ندارم. خان مي پرسد وقتي اموالت به سرقت ميرفت تو كجا بودي؟ مرد مي گويد من خوابيده بودم. خان مي گويد خب چرا خوابيدي كه مالت را ببرند؟
مرد در اين لحظه پاسخي مي دهد كه فقط مردي آزاده عادل و دمكرات چون كريمخان!! تحمل و توان شنيدنش را دارد. مرد مي گويد من خوابيده بودم چون فكر مي كردم تو بيداري!!!
خان بزرگوار زند لحظه اي سكوت مي كند و سپس دستور مي دهد خسارتش را از خزانه جبران كنند و در آخر مي گويد اين مرد راست مي گويد ما بايد بيدار باشيم.
3 نظرات:
سلام
آپم
برپااااااااااااااااااااااااااا
برپاااااااااااااااااااااااااا
بشمار 3 همه بیدارن
بشمار 1
بشمار 2
راجع به پست اخرت!
خب که چی؟؟؟؟
100 میلیون سال دیگه برای من هیچ مفهومی نداره
مثل 100 میلیون سال پیش
اعداد اختراع ما آدمهاست. همین طور ماهها و سالها و روزها و ساعتها و دقیقه ها و...
برای طبیعت مهمه که همچین بازی با اعدادی در ذهن ما آدمها جریان داره؟
عجب من بی ادب و پر رو شدم این روزها!!
ارسال یک نظر